عاقا چند روز پيش دوتا داداشام كه يكى 6سالشه اون يكيم 11سالشه سر تى وى باهم دعواشون شده بود!
بالاخره بزرگه زورش رسيد و زد كانال دلخواهش و جلو تى وى ولو شد!
كوچيكه هم نااميدانه از اتاق رفت بيرون!
ولى عاقا چشمتون روز بد نبينه بعد چند دقه يهو داداش كوچيكم عين ساموراييا پريد رو اون يكى با گوشكوب زد تو سرش!!!
با عصبانيت سرش داد زدم كه واسه چى با گوشكوب زديش؟
اونم با گريه گفت حقش بود آخه نميذاشت باب اسفنجى ببينم!
لامصب خيلى منطقى بود من جاش بودم با اره سرشو از تنش جدا ميكردم!!
باب اسفنجى باو!
الكى كه نيست.....!!!