عروسی آبجیم بود داداشم (استاده) داشت بندری میرقصید در حد لالیگا یه پسره که از فامیلای داماد بود اومد با داداشم شروع کرد به رقصیدن اونم چجور طوری که فک کردیم الان همدیگرو میبوسن . خلاصه پس فرداش داداشم رفت دانشگاه یهو همون پسرو دید(هردوشون لباسای روز عروسی تنشون بود) هنگ کرد بعد راهشو کج کرد یه طرف دیگه رفت حالا بازم این خوبه از اون جلسه به بعد هر روز تو دفتر اساتید پسره نشسته به عنوان این دانشجوا هس که کار میکنن(اسمش یادم نیس همون که دانشجوا کارای دفتری رو انجام میدن) داداش ماهم خودشو میزنه به کوچه علی چپ که اصن اونو نمیشناسه واس همین یه روز داشت واسه بقیه استادا تعریف میکرد که یه پسر دایی دارم همسن و هم قیافه خودمه حتی مثه هم لباس میپوشبم تو رقصیدنم مهارت خاصی داره ولی پسره همچنان یه لبخند ملیح میزنه و نگاه داداشم میکنه(توضیح:ما اصلا همچین پسردایی نداریم یه دونس که اونم 8سالشه)
قیافه پسره ^ــــــــــ^
قیافه داداشم $ــــــــــ$
قیافه پسردایی ک نداریم Oــــــــo
قیافه من :/