ئاغا بچه که بودیم دوتا دوست داشتیم داداش بودند
یبار واسه خودشون یه بازی جدید کشف کرده بودند اینجوری که: در طول روز هرچی می گوزیدند، می شمردند، یه سقفی رو هم تعیین کرده بودند مثلا بیست، که هرکدوم زودتر رسید به بیست برنده شده و امتیازا صفر می شد و از نو دوباره...
بعد جالب این بود که مثلا یکیشون می رفت نون بگیره، اون یکیشون موقعه امتیاز گرفتنش می شد، می دوید تا نونوایی، داداششو از صف می کشید بیرون، حرکت رو میزد و رکورد جدیدشو ثبت می کرد و برمیگشت خونشون،
تا اینکه یروز جفتشون رسیده بودند به نوزده،
یکیشون از ترس اینکه رقیبش توی یه لحظۀ غیر منتظره برنده بشه، تمام سعیشو کرده بود که خودشو برنده کنه،
هیچی دیگه اینقد زور زده بود که خودشو خراب کرده بود و
دیگه همون شده بود فینال این مسابقۀ نفس گیر..