امروز يعنى۹۳/۱۰/۱۰امتحان زبان فارسى داشتيم.امتحان ساعت۸:۳۰شروع ميشدومن طبق معمول ساعت۸:۲۰رفتم مدرسه اخه روبه روى خونمونه.
اقاهمين که نشستيم ورقه هارواوردن.همه جاسکوت شده بود.منم شروع کردم به نوشتن.
ىعديه چنددقيقه ديدم يه صدايى ميادواسه خودمون نزاشتيم.انگاريه نفرداشت غرش ميکشيدوالا.
لامصب تمرکزمون بهم ريخته بود.اخرسرديدم کسى حرف نميزنه برگشتم به مراقب کلاسمون گفتم:ببخشيدخانوم اينجااحياناشتربستين????
يهوکلاس رفت روهوا...
مراقب بيچاره هيچى نگفت.
يهوديدم خانوم مديرمون اومدتوکلاس باخميازه(باهمون صداى غرش شير)گفت اينجاچه خبره?
ديدم همه منو نگاه ميکنن...
دوباره کلاس رفت روهوا.
من{©_©}
بچه هاى کلاس^_^ ^_^ ^_^
خانوم مديرठ_ठ
قربون مرام بچه هاکه هيچى نگفتن:)