میگن مامانا آخرفداکارین راستم میگن ولی گاهی........
یه روز دراتفاقی هولناک لیوان اب ازدست مامان عزیزم روی برگه های پروژه داداشم ریخته شد!
مامانم ازترس تا مرز بیهوشی رفت!
منم دیدم اوضاع واسه فردین شدن جوره گفتم بگو من بودم!
خلاصه برادر گرامی وقتی موضوع وفهمیدحسابی از خجالتم در اومد!
داداشم کم کم داشت اروم میشد که یهو مامانم پرید وسط که دختر مگه کور بودی و.....
حالا داداشم مامانموگرفته بود که منو نزنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من (0.0)
مامانم ( - . -)
پروژه~~~~~~~