آآآآآآقا من بچه بودم عشق عینک بودم یه روز تو مدرسه موقع تست چشم پزشکی خودمو زدم به کوری طوری که همه ایمان آوردن رسما من کور کورم بعدش به مامانم گفتن اون بنده خدام با ترس و لرز منو برد پیش دکتر دکترم هی عدسی عوض کرد دید فایده نداره اومد یه شیشه پنجره دقت کنید شیشه پنجره واسم گذاشت منم گفتم آره آره همین خوبه یهو دکتره پاشد گفت بچههه پررروی دروغ گو این که عینک نیست چشمت سالمه....
هیچی دیگه اصن یه وضیییی بود نگو
ولی خداییش مامانم چیزی نگفت....
ولی هنوز تو فامیل اینو میگن هار هار میخندن لامصب اصلا از ذهنا پاک نمیشه...