یه روز گودزیلای همسایمون خونمون بود بعد یه چراغ قوه شارژی داشتیم! از قضا این اونو دید بعد رفت باهاش بازی کنه یه دفه دسش خورد به دکمش و روشن شد!! چنان جیغ میزد!! بعدم با تمام قدرت زدت زمین و خوردش کرد!!!!!
بعد این قضیه کاملن به شخصیت پاتریک(تو باب اسفنجی) ایمان آوردم!!!!