آقو ما یه بار روز پدر برا بابامون کمربند خوشگل خریدیم بهش دادیم کلی خوشحال شد...
بهش گفتیم برم شلوارتو بیارم امتحانش کنی؟
گفت شلوار لازم نیس عزیزم، برو کارنامتو بیار!
مام ساده رفتیم آوردیمش ..
بابامون یه نگاه بهش انداخت، به قصد انگیزه سازی ما رو گرفت با ای کمربندو سیاه و کبود کرد!
بعد از دو ساعت کتک خوردن بالاخره تونستیم از زیر فشارهای حریف بیایم بیرون فرار کردیم رفتیم خونه بابابزرگمون ... دیدیم دعواس!
بابابزرگمون داشت به مامان بزرگمون میگفت "چرا من همیشه روز زن باید برات طلا و جواهر بخرم و تو روز مرد زیرپوش و جوراب؟"
آقو ما یهو وارد بحث شدیم گفتیم "پدربزرگ عزیزم! عشق که به ای حرفا نیس، هدیه چه جوراب باشه چه گردنبند الماس مهم اینه که برای اون مهمی که به یادت بوده"...
درحالی که همه اونایی که اونجا بودن به شدت محو حرفهای عمیق ما شده بودن ... متاسفانه پدربزرگمون نتونست به عمق مطلب پی ببره ، بلند شد با لگد زد تو گیجگاهمون ...
آقو له له شدیم
18ماه رفتیم تو کما! ها ها ها ها ها...