امروز مهمون داشتیم اونم چه مهمونی از اون مهمون سمجا هست که میان میگن بخدا نمیام تو مزاحم نمیشم بعد که اومدن نهار رو میمونن که هیچ شامم در کنار مون هستن ساعت 2 شب تصمیم میگیرن برن اونم با ماشین صابخونه ینی ما،خلاصه داداشم از بیرون اومد تو خونه این خانومه رو دید و چون میدونست از اون دسته مهموناست از ترس گفت خاهش میکنم نشینید تمنا میکنم پاشید:|
میخواست تعارف کنه بگه من اومدم تو شما راحت باشین پا نشید بشینید ولی حرف دلشو زد:)