دوستم تعریف می کرد:
بچه که بودم فکرمی کردم استخون های بند انگشتای من فقط خم میشه واسه همین یه روز دستمو اتو زدم شاید صاف شه؟!!
من میگم این باید شهید زارع (بیمارستان روانی در واقع همان تیمارستان در شهر ما) می بود هی شما بگو نه.جالب اینجاست که هنوز جای سوختگی هم رو دستش هست.