یه روز طرفای ساعت2و نیم 3 بعد از ظهر بود من خواب بودم تو اتاقم..
یهو دیدم یه صدا بلند داره میاد که میگه:
کلم!خیار!گوجه!هویج..
هی و هی تکرار میکرد..منم اصابم خراب شد پنجره اتاقم رو باز کردم داد زدم گفتم:
خو مشتی عزیزه من داداشه من لامصب آخه سگ ساعت3ظهر خیارو گوجه میخوره؟اونم با هویج..
برگشت تو جواب گف:سگ که طبیعتا نمیخوره..شما بیا امتحان کن..تا اومدم برم دنبالش در رفت..از اون موقع به بعد هروقت میاد کوچه ما داد نمیزنه..چند وخت هم هس که نیومده شما ندیدینش؟