عاقا زمان سربازی خسته و کوفته برگشتیم غذاخوری میخاستیم ناهار بخوریم همه هم دیوونه وارگرسنه نشستیم سرمیزعاقا ماهمین ه غذا روگرفتیم مثه یه شیروحشی^_^
شروع کردیم به خوردن یه لحظه که نگاه کردم دیدم همه دارن اینجوری نگام میکنن@_@
عاقا مااهمیت ندادیم همیطوربه خرخوری خودمون ادامه دادیم دیدیدم هم باز دارن نگاه میکنن اخر نتونستم و گفتم بابا چتونه غذاتونو کوفت کنین):
که یکی از بچه ها گفت یه نگاه به ظرف غذات بنداز
کلیپس پیرزن همسایه توحلقم اگه دروغ بگم یه سیم ظرف شویی به چه بزرگی داخلش پرسوکس(سوسک صوکص)توظرف غذای ما بود تا یه هفته هرچی میخوردم فکر میکردم سوسکه
اشپزخونه پادگان^_^
من@_@
سازمان حمایت ازسربازان بیچاره):
لایک=داداش یادم نیار چه دوران باحالی بود
لایک =سلامتی همه سربازا
لایک=واااااای خوب که مادختراسربازی نمیریم^_^