اولین روزی که رفته بودم دبیرستان خیلی دلم گرفته بود... نه دوستی داشتم نه هیچی آخه از دوستای راهنمایی م هیچ کدوم نیومده بودن اون مدرسه. سر کلاس (چون بچه درس خون بودم و قدم هم کوتاه بود!!!) ردیف اول نشستم. معلمه که اومد دید صندلیش خاکیه. به من گفت برم از دفتر یه دستمال بگیرم. منم که اعتماد به نفسم پایین بود با استرس فراوان رفتم دفتر و دستمال رو گرفتم. وارد کلاس که شدم دستمال رو به طرف معلم گرفتم و گفتم بفرمایید!!! و برگشتم بنشینم سرجام. یه هو دیدم خنده ی بچه ها رفت هوا: خودت باید تمیز کنی. من نگاهی به معلم انداختم دیدم ضایع شدم برگشتم بگیرم ازش لبخندی زد و گفت: نمی خواد بنشین. خداییش معلم خوب کم نیست. برای من که کم نبود! اوناای که قبول دارن لایک کنن.