نشستم باب اسفنجی میبینم شعر اولش باهاش می خوندم
دیدم بابام وایستاده نگاهم میکنه اینجوری@_@
بعد رفت آشپزخانه پیش مامانم دیدم دوتایی حرف میزن می خندن نوچ نوچ میکنن
میگم:لیلی و مجنون چیزی هست بگید ماهم بخندیم؟!
مامانم میگه:بابات امده میگه خانوم زنگ بزن خواستگارها فردا نیان
من:اوااا اخه جون(صدای بابا پنجعلی امد تو زمینه:الکی میگه)
بابام:اخه با چه رویی تو رو بفرستم خونه مردم دلم خوش بود دختر بزرگ کردم پارک دوبل بلده!!!!!میترسم شوهر کردن به باب اسفجی دیدنت ضرر بزنه!!!
من:-(
بابا مامانم:-D
خواستگارهاo_O