روز تاسوعا رفتیم تعزیه ببینیم ،برگشتنی دیدیم در یه خونه ای شلوغه
ملت به صف ایستادن،مام به خیال اینکه نذری میدن تو یه چش بهم زدن
پیاده شدم و رفتم پشت سر جمعیت وایسادم،دیدم همشون قیافه هاشون ی
جوری شد هی چپ چپ نیگام میکردن منم از دنیا بیخبر تودلم میگفتم :آخه چه مرگتونه
......تااینکه یکیشون گفت ببخشید مشکلی پیش اومده ؟منم هاجو واج گفتم نه
میخوام نذری بگیرم همین....آقا چشتون روز بد نبینه جمعیت سکته زدن از خنده
.بعدا من مفلوک تو خنده هاشون فهمیدم اینا منتظر آژانسن ،چون دیر کرده همه
اومدن دم در.از خودمو حال و روزم دیگه چیزی نمیگم....