اغا اسم دختره همسایمون سحره ماه رمضون بود با مامانم تو کوچه نشسته بودن یه دفعه مامان سحرمیگه پاشین بریم سحری بخوریم روزه بگیریم یعنی من یچی میگم یچی میشنوی با جیغاش کوچه رو گذاشته بود روسرش که چرا میخواین منو بخورین؟؟؟؟؟!!!!منه بدبختم اصلا حواسم نبود با همون لباسام پریدم وسط کوچه خدا روشکر ما تو بیابون(کوچه ای که هیچ خانه ای ندارد)زندگی مینماییم وگرنه الان....