واسه کارورزی رفته بودم حرم امام رضا(کتابداری میخونم)یه دختره اومد میخواست یه کتابی رو واسش سرچ کنم .در حین کار ازم پرسید:کارمندای اینجا همه شون کتابداری خوندن؟
منم با طلبکاری و دلخوری:نه بااااا...هرکی هرکیه.مثلا یکی هست با رشته الهیات اومده کتابدار شده.
دختره:اتفاقا منم الهیات خوندم...!!!
من 0-0
بحث رو پیچوندیم بحث خادمین حرم شد.
گفتم:این خادما با پارتی بابا و فامیلشون میان اینجا.والا...
دختره:آره منم از طرف بابام اومدم...!!!!
و باز من 0-0
دیدم کار داره به جاهای باریک میکشه گفتم:اصلا کتابی که میخواینو ما نداریمبرو خونه تون....
و اینگونه بود که من ساکن افق شدم!!!