داشتم به محرم فکر میکردم که یاد یه خاطره افتادم :|
ما همیشه وسطای محرم واسه عذا داری یه شبو میریم مسجد محل بابابزرگم
خلاصه ما هم رفتیم ومداح گفت که برقا رو خاموش کنین عذا داری رو شروع کنیم
خلاصه همین که برقارو خاموش کردن گوشی من شروع کرد به زنگ خوردن ( زنگ گوشیم مداحی بود )
خلاصه همین که صدای زنگ من اومد مردم فکر کردن مداحه داره میخونه؛شرو ع کردن عذاداری :/
مردم گریه میکردن؛ یکی خودشو میزد ؛ اصلا یه وعضی ها :|
قیافه ی ما :|
قیافه مداح :|