عاغا پریروز پسر خالم(سعید)دکتر شد(ایشالا قسمت شما بشه)بعد خالمینا براش گوسفند کشتن.خالم ب من گفت براش پخش کنم منم یه گوشت ورداشتم ک ببرم خونه ی اون یکی خالم...زنگ خونشونو زدم و خالم اومد جلو در.خالم:به به سلام علی آقای گل خوبی؟من:سلام خاله جون مرسی شما خوبی؟خالم:مرسی،چی شده یادی از خالت کردی؟من:هیچی فقط اومده بودم این گوشت و بدمو برم.خالم:گوشت؟!!!!!!مگه عید قربون شده؟من:نننننننننه این گوشت سعیده بخاطره دکتر شدنش.....خالم:خدا زلیلت کنه کشتیش!!!!؟،بابا تو از داعش بدتری ک،حالا این گوشترو ببر من گوشت پسر خواهرمو نمیخورم...بعد با عصبانیت رفت تو درم بست......منم حالا پشت در کلی قسم ک به خدا اشتباه فک میکنی....این گوشت گوسفنده ک برا سعید بریدن.....بعد خالم از خونه داد زد:الان زنگ میزنم پلیس بیاد ببرنت انگل.......عاغا هیچی دیگه کم مونده بود سرم بره بالا دار،تا این ک خود خالم زنگ زد قضیه رو بهش گفت....یعنی ب جونه این تبلیغات 4جوک قسم مرگ و در کنارم حس کردم.