همین زمستون پارسال بود از مدرسه در اومدیم برف هم کم کم میومد
با بکس تصمیم گرفتیم یکم مردم ازاری کنیم
چهارتا بودیم رفتیم تو ی کوچه دنبال خونه ای بودیم ک زنگش ازونا باشه ک تو حیاط صدا میده بعد میان درو وا میکنن
چشتون روز بد نبینه اقا زنگو زدیم سه نفر فرار کردیم حدود ده ثانیه بعد در باز شد ی پیر مرد درو وا کرد از اون ور هم دوستم ماتش برده بود سرجاش واستاده بود ما هم از پشت دیوار نگاه میکردیم
پیرمرده :بفرمایید؟
دوستم:اقا بخدا من نبودم
پیرمرد: پس کی در زد
دوستم:پشت دیوار قایم شدن
پیرمرده حدوده ده قدم اومد دید کسی نیس ما فرار کردیم دوستم هم از اون ور فرار کرد.
حالا بماند ک چقدر خندیدیم و اخرش توبه کردیم ک دفعه بعد زنگ ساختمونارو بزنیم با تغییر صدا بگیم شما پیتزا سفارش دادید؟