چند سال پیش مامان و بابام رفتن مهمونی واسه اینکه من و ابجیم تهنا نباشیم دو تا عمه هام اومدن پیش ما تا عصر از جن حرف زدیم
هوا ک گرگ و میش شد از ترس گفتیم بریم خونه عموم
در حیاط ازکوچه قفل نمیشد فقط از داخل قفل میشد همه رفتن قرار شد من قفلش کنم بعداز رو دیوار برم بیرون ک اقا چشمتون روز بد نبینه همینکه از دیوار رفتم بالا یهو دیدم یکی پامو گرفته میکشه پایین منم فاز فیلم هندی داد میزدم جنا منو گرفتن شما خودتونو نجات بدین بعد نگاه کردم ببینم قیافه جنه چطوریاس دیدم پاچه شلوارم گیر کرده ب میخ تو دیواااااااااااااااار