اینم یه خاطره ی جالب تقدیم به فورجوکیهای عزیز:::
اگه یادتون باشه تا چند سال پیش ( 5 - 6 سال پیشا ) انتخاب واحد تو دانشگاه بصورت دستی و حضوری انجام میگرفت و خبری از اینترنت نبود ( خب ما اهل این قرتی بازی ها نبودیم )
من تو دانشگاه چند ترم کار دانشجویی انجام میدادم، تو قسمت مالی یعنی بعد از تایید واریز پول به بچه ها پرینت نهایی و آمار کلاسها رو میدادم
خلاصه .. یه روز یه دختر ترم اولی با مامانش اومد برا گرفتن پرینت
بعد از اینکه پرینتو بهش دادم مامانش خیلی عادی و ریلکس برگشت گفت ببخشید دخترم صبحیه یا بعد ظهریه !!! @@
جان ؟؟؟ چی ؟؟؟ @@
و اما سرنوشت ما بعد از این جمله :
1. تمام سیستم های دانشگاه دود شد و دانشگاه بمدت 3 سال تعطیل ( طعتیل ، تعتیل ، طعطیل ) شد
2. دختر بیچاره: اول آب شد ( مدیونین اگه فکر کنین از خجالت بوده ) بعد دود شد و به ابرها پیوست. "" خبرش اومده الان تو ریشه ی یه درخت در انزوای کامل داره زندگی میکنه و کاملا راضیه شاید هم ( رازیه و یا راظیه )
3. من: از تعجب اول سبز شدم بعد قرمز شدم بعدش با نیروی عجیبی ( اجیبی ) با سوراخ کردن لایه اوزون وارد مدار زمین شدم و اولین فضانورد ایرانی هستم. راستی اون میمونی هم که با ماهواره ی امید فرستادینو دیدم
4. مادر اون دختر بیچاره: همچنان عادی و ریلکسه ...