با مامانم رفته بودیم خرید؛برگشتنی رفتیم سوپر مارکت محلمون...بعد این یارو مغازه داره داشت با یکی از همسایه هامون حرف میزد...و این مادر گرامی ما در هنگام خروج از مغازه داره در بحث و گفتگوی آنان شرکت مینماید(ثواطم طو هلغطون)بعد منم ک داغون شده بودم با یه خلوار پلاستیکای خرید مارو کاشته بود....جوش اوردم....تا مامانم اومد بیرون اصن حواسم نبود یهویی گفتم:آخه مادر من شما comment نزاری کسی block ات نمیکنه....
من پس از گفتن این جمله فلسفی : ^ــ^
مادر گرام: -ـــ-
حضار گرامی: 0ــo 0ــo0ــo0ــo0ــo
و همچنان من:^ــ^