یه سری سر صبح بود ساعت 6 تازه از خواب بیدار شده بودم (من وقتی از خواب بیدار میشم تا نیم ساعت چشام بسته است عین اسکولا راه میرم وچرت وپرت میگم)
طبق معمول هر روز میخواستم برم دستشویی اول چندبار با کله ام زدم به در درستشویی
بابام یه دفعه داد زد :بچه 2 دقیقه دندون رو جیگر بزار دستم بنده
بعد منم رفتم عقب میخواستم بترسونمش واسه همین محکم تر رفتم تو در از شانس گندم بطری نوشابه جلوپام گیرکرد باتمام قدرت رفتم تودر
دروکندم افتادم رو بابام
بیچاره بابام باورش نمی شد داشت سکته میکرد به زور خودش جمع کرد
تا چشام وباز کردم بلند شدم فرار کردم
تجربه خوبی بود تا دیگه از این اسکل بازی در نیارم