*$*$*$*$*$*$*$*$سوتیهای نابود کننده من*$*$*$*$*$*$بهداد خان بزرگ*$*$*$*$ سلام(پ چی فک کردی باادبمم)آقا ما بچه بودیم فوقش 6سال گودزیلایی بودیم که رو دستش نبود ونیس( ببین من چی بودمااا )آقا جونم واستون بگه مامان ما یه رادیو داشت که چراغ قوه هم بود خیلیم دوسش داشت ما یه روز داشتیم با پسرعممون تو حیاط گل بازی میکردیم که هوا تاریک شد اون بچه آرومی بود گفت بریم تو خونه من میترسم منم نذاشتم بره بعد از کلی تفکر رفتم رادیوی مامانمو آوردم چراغ قوشو روشن کردم(تا اینجاش به سلامت گذشت) تا اینکه ما تصمیم گرفتیم دریاچه دست کنیم دریاچه رو پراز آب کردیم و ساخت دریاچه وافتادن رادیوتو اون منم که مث چی ترسیده بودم رایوووو روشستم خشکش کردم و گذاشتم سر جاش.تااینکه مامانم ی روز هرکاری کرد رادیو روشن نشد قیافش تا یه هفته شکل علامت سوال بود!!!!