دوستم تعریف میکرد ميگفت:من بچه که بودم با دوستام در مورد جن حدود یه ساعت بحث کردیم بعد من شب که ميخواستم بخوابم خیلی میترسیدم بخاطر همین از بابام پرسیدم :بابا؟ جن وجود داره؟
من انتظار داشتم بخاطر این که نترسم بهم بگه نه ولی نامردی نکرد و یهو گفت:آره وجود داره پسرم. تو کابینت ها، تو کمدها،تو دستشویی،همه جا هستن و اگه شب دیر بخوابی میان میدزدنت و شکنجه ات میدن و بعد باهات سوپ درس میکنن و میخورنت.
بیچاره دوستم تا یه هفته از بغل مامانش تکان نميخورد و حتی دستشویی هم با هم میرفتن.
البته ناگفته نماند بابای دوستم ۳روز مجبور به فرار از مامان دوستم بود.