حالت تهوع داشتم و مدام بالا میاوردم امیر(همسرم) منو برد درمانگاه این شوهر نابغه من توهم زده که من حامله م واسه همینم به مامان منو مامان خودش زنگ زده اونام سه سوته خودشون رسوندن درمانگاه منم که حالم خوب نبود اصلا متوجه نشدم امیر خان چیکار کرده
یدفعه صدای مامانم و مامانشو شنیدم که دارن باهم بحث میکنن به امیر گفتم اینا چرا اومدن؟که ایشون پیچید تو کوچه علی چپ
کم کم داشت کارشون به دعوا کشیده میشد که چشمشون افتاد به من شروع کردن به قربون صدقه من رفتن بعد مامانم گفت چرا به من نگفتی چند وقته؟ مادرشوهرم گفت اسمشو میزارین آرشام گفته باشم!!!
من:اسم کی؟
مامانم: تو راهیت دیگه لیلا یا سیاوش میزاری یا دیگه نه من نه تو
منکه کلا هنگ کردم اما پرستا اومد جواب آزمایشو داد گفت خانم چیزی نیست همونجور که حدث زدیم مسمومیت غذایی
هیچی دیگه الان همه مارو تحریم کردن :|