تو مترو بودم داشتم پومو بزرگ میکردم
اتفاقا تو ایستگاه سعدی بودیم,
پسره به دختره که فک کنم قصد ازدواج داشتن(انشااله) گفت:
سعدیم میدونسته تو جیگر منی و منم جیگر توام,
دختره:وااااااااااا.
پسره:والا,مگه نمیدونی ,بنی آدم اعضای یکدیگرند
پس تو جیگر منی و منم جیگر تو.
من, پو به همراه سعدی از راننده قطار خواستیم مسیرو انقد ادامه بده تا تو افق محو بشیم.