آغا من یه دوست قدیمی داشتم چند وقتی بود ازش بی خبر بودم...
تا اینکه تو دفترچه قدیمیم شمارشو پیدا کردم...
منم که با معرفت....گفتم یه زنگی بهش بزنم....
یه آقایی برداشت گفتم حتما باید باباش باشه...
من:سلام ببخشید میتونم با محیا صحبت کنم؟؟؟
باباش:شما؟؟؟؟
من:از دوستشم.....
دیدم باباش یهو صداش رفت بالا...نمیشناسمتون...
من:از دوستای قدیمیشم...
باباش:چند لحظه گوشی...
یهو دیدم صدای یه پسره از پشت گوشی میاد...بله؟؟؟
من:ببخشید با محیا کار داشتم...
پسره:بفرمایید خودمم
من دیگه الفرار...بعد فهمیدم پسره اسمش مهیار نه محیا....
بیچاره دلم براش میسوزه حالا باید بره جواب باباشو بده...
خب تقصیر منه؟؟این شانس من دارم؟؟؟
تفصیر محیاس که خونشونو به یه مهیار فروختن