یه بار سوار کشتی بودیم داشتیم از جزیره خارگ میومدیم طرف بوشهر
یه بنده خدایی فکر کنم دفعه اولش بود سوار میشد چون تو حال و هوای اتوبوس هایی بود که سر پلیس راه نگه میدارن ساعت بزنند و همزمان بیست تا گدا میریزه بالا
همزمان یه خانم هم صندلی نداشت داشت دنبال یه جای خالی میگشت این بندا خدا هم خانمه را صدا زد بیا اینجا خانمه هم خوشحال از اینکه بالاخره یه صندلی خالی براش پیدا شده اومد
این طرفم دست کرد یه دویست تومنی پاره پوره داد به زنه مسافر بود که جلیقه نجات پوشیده بود و کشتی را گاز میزد :/