امروز سوار تاکسی بودم از یه جایی رد میشدیم که چن تا گوسفند لب جاده داشتن چرا میکردن ... یه بچهه تو بغل مامانش رو صندلی عقب نشسته بود وقتی گوسفندارو دید ذوق کرد *__*
مامانش گفت اینا فامیلای پدریتنا ^_^
ینی قشنگ شوهره و فک و فامیلشو با گوسفند یکی میدونس :|