اقا دو روز پیش که ایلام اومد خوزستان روهم لرزوند! حالا هفت صبح زلزله اومده من فکر کردم توهم زدم^_^ بعد وقتی صدای جییییغ مامانمو شنیدم فهمیدم نخیر واقعیه :|
هیچی دیگه ما پناه گرفتیم و تا شب به کارای پدرو مادر گرام خندیدم D:
از مجموعه کاراشون توی اون روز:
جمع کردن طلاها و پول ها و وسایل ضروری در وسط پذیرایی :|
بستن ساک برای مواقع ضروری :)
حالا خوبه یه کوچولو زمین لرزید اینقد غوغا به پا شد ^_^
تازه همه ی مردم شهر هم تواین گرما ریخته بودن توکوچه ها :|
بعدش من باخیال راحت داشتم چت میکردم^_^
همچین ادم بیخیال و شجاعی هستم من ^_^