یه جا خونده بودم که میگفت:اگه میخوای روحیت خوب بشه صبح زود از خواب پاشو،ورزش کن،صبحانه درست کن و بقیه رو بیدار کن و خیلی چیزای دیگه..
صب زود از خواب پا شدم رفتم تو پارکینگ حسابی ورزش کردم و اومدم بالا صبحانه رم آماده کردم..(آدم و سگ گاز بگیره اما جو نگیره :دی )
صدامو گذاشتم تو سرم و داد زدم:آهاااااای اهل خونه پاشییییییییییید صبح شده..
در اتاقا رو محکم کوبیدم حالا ساعت چند بود 7 صب!!!!
بابام بیچاره ترسیده بود میگفت یا ابولفضل چی شدهههه
آجیم میگفت بابا زلزلههههههههه..
مامانم میگفت احمد برو در خونه همسایه ها بیدارشون کن..
خلاصه یه داد و هواری به راه انداخته بودن که نگو و نپرس خخخخخخخ
دیگه تا من اومدم اینا رو متقاعد کنم که هیچی نشده کله مجتمع بیدار شده بودن :)
همسایه بغلیمون میگفت مگه زلزله تا اصفهانم رسیده :)))
اصن یه وضعی بود ناجور خخخخخخخخ