دیشب خونه عموم بودیم همه نشسته بودن لامپا هم خاموش کرده بودن فیلم ترسناک میدیدن. منو پسر عموم رفتیم تو بالکن کبوترای پسر عموم رو آزاد کردیم! خانوما جییییغ زدن و فرار! مامان من که تا مرز سکته رفت! همه چی خوب پیش رفته بود منو محمد (پسر عموم) داشتیم در میرفتیم که بابام لامپا رو روشن کرد! من که فقط یه صحنشو یادمه!! به نقل از شاهدان بقیه مدت تو کما بودم!!!! ولی انصافن خیلی حال داد. نميدونم محمد چی شد؟ فکر کنم اونو سر کوچه آتیش زدن!!
جهت بهبود کبودی های تنم بکوب لایکو!!!