ب مدیر انعطاف ناپذیر 4جوک قسم....O_o
ی شب همه مجبور شدیم خونه ی مامان جونم بمونیم...
نصف شب همه خاطراتی از جن و روح و از ما بهترون میگفتن...!!
خاله ی ما هم ترسووووووووووو....!!!ب زور خوابید...:)
بعد منو دخترخاله م ب همدستی مامانم و خاله های دیگه م؛لباسشو ب تشکش دوختیم:)
یهو من شروع کردم ب داد و فریاد ک جن اومده...:-@ :)))))))))
خاله م از خواب پرید؛میخواست فرار کنه؛اما لباسش دوخته شده بود.....!@ــ@
فک میکرد از ما بهترون لباسشو گرفتن!!طفلی انقد گریه کرد ک بیهوش شد ^ــــ^
مديـــــــــــــــــونین اگه فک کنین همه ی کاسه کوزه ها سر من بدبدخت شیکست -___-
:(( دیگه واسم پاستیل نمیخرن...مجبورم از پول خودم بخرم :(((
هعععععععععععععععییییی...