دایی من روان شناسه...یه روز بهش گیر دادم که یه روز منم ببر تو مطبت اونم قبول کرد...یه مرده اومد گفت اقای دکتر من اصلا حواس درست حسابی ندارم و از این حرفا...یه دفعه زد زیر خنده و گفت یاد یه جوک افتادم...داییمم گفت خوب تعریف کنید مرده برگشت گفت اقای دکتر من که گفتم حواس درست حسابی ندارم فقط خندش یادم بود که تقدیمتون کردم
من :اااا
داییم :@
اون مرده :)))))
انجمن روانشناسان :@