عاقا من یه شب کار داشتم دیر وقت رفتم بخوابم وقتی رفتم دیدم داداشم و بابابزرگم دارن خروپف میکنن به چه عظمت منم احساس کردم باید بهشون کمک کنم! شروع کردم به خروپف کردن درحد صدای هلیکوپتر هنوز یه چند ثانیه ای بیشتر نگذشته بود که دیدم بابابزرگم صدام زد علی بیداری؟ منم از خجالت روم نشد چیزی بگم سریع دوباره شروع کردم به درآوردن صدای خروپف در همون حد هلیکوپتر شایدم بیشتر عاقا یکی از سخت ترین لحظات زندگیم بود خندم گرفته بود بدجور ولی نباید صدای خروپفم قطع میشد. اصن یه وضی بود.