یه روز منو دوستم داشتیم درمورد دختر عمش ک نامزد کرده بود صحبت میکردیم ک یدفه مادرش اومد تو اتاق.
من: سلام حال شما خوبین سلامتین؟
_سلام ممنون خانواده خوبن؟
من: خیلی ممنون سلام دارن:)
-مجید پسرم تو بامهدی صحبت کن یکم درس بخونه باباش کلی دارهخرج میکنه براش حالا اون ناشکری میکنه نمیخونه:(((
من:اره منم امرو برا همین اینجام:)))
_پسرم باس درس بخونه خونه بسازه زن بیگیره ببرتش تو خونش باباشم حقوقش تا8 سال دیگه فقط برا منو خودشو با محمد رضا(این شخسص ابر گودزیلاییه برا خودشو :|||)
من: ^.^ مهدی :ن مامان من میخونم الانم برا همین داریم میحرفیم ولی من ک زن نمیگیرم:))))
من:تو غلط کردی من خودم برات یکی میگیرم^.^
اون:مامان ن شوخی میکنه من اگه هم بخوام زن بیگیرم اول مجید بعد منم میرم تو همون خونه ای ه اون رفته و خواهرشو میگیرم اگه خواهر نداشت دختر خاله، دخترعمه یا عمویا دایی دیگه:)))))
اغااینو ک گف من انگار بم تیتاب داده باشن یک خوشحالی شدم ک نگوو ،ولی جلو مادرش بد جور قرمزیدما :||
بعدش ک مادرش رف منو ک از افق کشوند اورد پایین تاساعت 1 ،1.5 داشتیم دنبال دوغلو قلو میگشتم ک بیریم خاسگاری :)))
البته منو اون خیلی خوبیم باهم مث داداش(چش حسودا هم کور)
ببینم شما دوقلو سراغ ندارین؟؟؟؟؟؟
دخترای دم بخت شماچی شماها دوقلو نمیشناسین اصن خودتون خواهر دوقلو ندارین ^ ^