برا اولین بار تو عمرم یه رمان ایرانی خوندم طرف زارتو و زورت سنگینی نگاه اینو و اونو رو خودش حس میکرد اون وخ من دو ساعته به مامانم زل زدم انگارررررررررررررر نه انگار تازه میخواس از جاش بلند شه نیگاش به من افتاد یه یه دیقه نگام کرد بعد برگشته میگه چیه مث بز زل زدی به من............................. دیگه حرفی برای گفتن ندارم