یه روز تو مدرسه داداشمینا معلمشون داشته درباره ی زلزله صحبت میکرده خلاصه معلمه رفته تو چارچوب در ضربدری وایساده گفته اگه زلزله اومد اینجا امنه بعد چند دقیقه واقعنی زلزله میاد و معلمه ام میره تو چهارچوب وای میسه که یکی از همکلاسیای داداشم که هیکلی بوده یدونه آبلوچاکی به معلمه میزنه معلمه بدبخت میچسبه به دیوار خو چیه میخواستن در برن نمونن زیر آوار معلمه سدراه بوده دیگه نبوده^_^