عاقا ما دوران جاهلیتمون ((همون که خعلی طولانی بود)) برا اولین بار میخواستیم با تاسکی بیایم .بعد یکی از ای برادران بی فرهنگ ما هی مارو اذیت میکرد منم تا رفتم تو خونه زدم زیر گریه و زاری ک مامانی یه پسره بم شماره داد .مامانمم بم گفت سری بعدی چنین اتفاقی برات افتاد به راننده بگو یا برگرد اخم بش کو ..خو خلاصه جونم براتون بگه چند وقت بعدش باز ما با تاکسی اومدیم یه پسره تپلی نشست کنارمون هی بخبخت خودشو جمع میکرد به مو نخوره یوهو ماشین ترمز کرد اینم خورد به ما چنان با ارنج زدم تو کلیه هاش ک چشاش دراومد افتاد به سرفه و ناله کردن ...با اخم سریع برگشت طرفم منم از ترس با مشت زدم تو مماغش دیه داشت گریه میکرد سری پول تاکسی دادم و فرار کردم ...از اون روز به بعد عذاب وجدان مرا رها نکرد به من چه نصیحت مادرانه رو اوم باس همیشه گوش بده :(