اعتراف میکنم رپارسال عاشق شدم.ودرحدیه دیوونه محتاج نگاه طرفم بودم خلاصه بگم عشق کورم کرده بود...رفته بودم براش هدیه بخرم یه انگشترزیباازمغازه خرازی چشمو گرفت خیلی هم ارزون بود رفتم بش دادما گفتم این انگشترمطمءنم به دستای قشنگت میاد وقتی بازش کردیکم چپ چپ نگاه کردبعدازچندروزدیدم به روسریش بسته تازه فهمیدم حلقه روسری بوده وفکرکردم انگشتره!(به خودت بخندخب عشق کورم کرده بوددیگه...خداییش خیلی خوب ادمی بوده که به تیمارستان معرفیم نکرده)