رفتم نونوایی سنگکی شاطر پول داد گفت تا من نون میپزم برو یه بسته سیگار بخر بیا!
آقا من رفتیم یه بسته سیگار خریدم داشتم برمیگشتم خوش و خرم یه آن دیدم پدر گرامی جلوم وایستاده :|
دیگه بقیشو نمیگم چی شد، فقط در وصف حالم اینو بگم که رو ویلچر زندگی خیلی سخته!