آقا رفته بودم کلاس موسیقی(کلاسا توی شهر ما خصوصی هست) بعد داداش استادم و دو تا هنرجوی دیگه و پسر دخترخاله ی استادم هم بودن که متاسفانه به چشم برادری دوست داشتنین!
داداش استادم یه چیزی گفت من اومدم به رسم ادب لبخند بزنم. لبخندم با خنده قاطی شد یهو آب روغن قاطی کردم نفهمیدم چی شد یه حباب مُف (همون اَن دماغ) از دماغم اومد بیرون و آروم پوکید ^_^
البته بنده خدا صداشو در نیاورد ولی هی یواشکی منو نگاه میکرد میخندید... هعییی