ماجرای سوتی استاد
ترم یک یه استادمعارف داشتیم خیلی گرد وقلنبه بود.همیشه کمرشو تابالای حلقش
می بست نمیتونست نفس بکشه بنده خدا.یک روز حین درس دادن شروع کرد خندیدن
یه دفعه اوپس ..
سگک کمربندش پکیددددددد......
پرت شدزیرپای بچه ها.بقیشوخودتون تصور کنید...
یه دستش به شلوارش بود بااون دستش رو زمین دنبال سگک میگشت.آب شد از خجالت..
ماهم مث گاومش حسن نعره میزدیم.
نتیجه اخلاقی:1.استاد خود رانخندانید 2.همیشه یک سگک زاپاس داشته باشید!