دیروز تو ماشین کنار ابجیم نشسته بودم همین جوری زل زده بودم بهش تو همین حال ک من داشتم نگاش میکردم بابام رادیو ماشین روشن کرد با صدای کم
یهو ابجیم با قیافیه اینجوری@@_@@ نگا کرد
من:چته چرا اینجوری میکنی
ابجیم : وووواااااااااااای خاک بر سرم دارم فکرتو میخونم
منم ی نگا عاقل اندر روانی بهش کردم بعد ی نگا کردم به باندای ماشین
دیگه بقیه رو سپردم به خودش ....
له شده بودیم از خنده جفتمون .