دیروز رفته بودیم خونه داییم پسردایی بزرگم دانشگا بود(سعید)داداشش هم که 5سالشه خونه بود(امیر)سعید اومد دید امیر داره با لپ تاپش بازی میکنه گفت امیرآقا بد نبود اجازه میگرفتیاااا... امیر سرشو بالا آورد سرتاپای سعیدو یه نگاهی کرد سرشو به نشانه افسوس تکون داد بعدباز بازی کرد... سعید:مگه باتو نیستم؟میگم چرا اجازه نگرفتی؟واسه من سرتو تکون میدی؟اصن پسوردشو از کجا آوردی؟
امیر گوزیلا یه نگاه عاقل اندرصفیحانه بش کرد بعد بااخم گفت ببینم سعید داری به آرمینه خیانت میکنی؟آرمینه دوست دختر سعیده
سعید:این چه حرفیه بچه؟برو عروسک بازیتو بکن.
امیر:ببین من غیرت دارما به زن دادشم خیانت کنی هرچی دیدی از چش خودت دیدی...زنگ زدم بهت اشغال بودی با کی حرف میزدی؟فقط بلدی تاریخ تولدشو بذارید رو لپ تاپت؟؟؟
سعید :|
امیر -__-
من o_0