عاقا كلاس شبكه داشتيم، كلاس روبرويي هم برنامه نويسي داشت استادش هم استاد برنامه نويسي خودمون بود...
در دوتا كلاس روبروي هم باز ميشد. يكي از پسرا حوصلش سر رفته بود گفت من برم در كلاس روبرويي رو باز كنم.
رفت جلوي در كلاس در رو باز كرده برگشته به استاد ميگه: استاد ما حوصلمون سر رفته اگه ميشه در كلاس رو باز بذاريد كه ما تو كلاس بتونيم حد اقل درس شما رو گوش كنيم. بعد اومد تو كلاس و خيلي ريلكس نشست...
ساعت بعد كه برنامه نويسي داشتيم دوباره كلاس روبرويي كلاس شبكه بود. اين سوژه كلاس ما هم رفت در كلاس شبكه رو باز كرد و همون حرفا رو تحويل استاد شبكه داد و اومد نشست سر جاش...
جالب اينجا بود كه هر وقت استاد شبكه درس جديدي رو براي كلاسش شروع ميكرد اين از تو كلاس برنامه نويسي جواب سوال هاي درسي كلاس شبكه رو ميداد!!!!!!!
هر وقت هم استاد خودمون درس جديد ميداد دادش ميرفت هوا كه استاد ما ساعت قبل اينا رو گوش كرديم تكراريه.
به اعتماد به نفسش چندتا لايك ميدين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟