امروز با ترانه میخواستیم بریم خرید عروسی (نیمه شعبان عروسیمونه)
ساعت 9 رفتم دنبالش حاضرنشده بود نشستم
نشستم
چرت زدم
بازم دیدم از اتاق بیرون نمیاد، یه سوسک پلاستیکی محض احتیاط آورده بودم انداختمش تو اتاقش!
ترانه: وااای سوسک مهرزاااد بدووو
من: الهی فدات شم اومدم! رفتم مثلا کشتمش (گذاشتمش تو جیبم واسه دفعات بعدی)
خوشحال وشاد رفتیم خرید!