آغـــا تو تیلویــزیون داشتـ شیــر مانیزارو تبلیــــغ میکــرد
آوره همــون کـ گــاوه تو گوشش هنذفــری گوذاشتــه
مامانــم هـروختـ اونو میبینـه اشکـ تو چشمــش جمـــع میشــه و میگـ: زهـــــــرا بیا بیـــا دارن تو رو تو تلویزیون نشون میــدن ببیـــن از اونا کـ تو گوشتــ میزاریــَم اونجام گذاشتــی(هنزفــری را میفرمــایند):|
ینـــی موشتــی محبتـــه کـ بــ ســرو صورتــم می پـــاچه ( !-_-)